سنگر گزارشگران آزادیخواه
دُر دانه ها
شنیدن و بکار بستن دُر دانه های پیران خردمند و گرم وسرد روزگار چشیده, مایه ثروت است
در فرهنگ قند پارسی, نمونه های بسیاری از پند ها و اندرز های رهایی بخش از بند دیو و دد را از بزرگان شعر و ادب پارسی داریم که دانستن وکاربرد هر کدام, مایه خوشبختی و بهروزی خواهد بود. _____________________________________________________________________








خرد اندوزی , خرد ورزی و خردگرایی
خرد اندوزی, خرد ورزی, خردگرایی, خرد بینی, خرد گویی و خرد سنجی چشم و گوش ودهن از دیدگاه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه جهانتابش.
حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی, بهترین آفریده خدا را خرد میداند و شاهنامه جهان آشنا را با نام خدایی شروع می کند که خرد را آفریده است و خرد بهترین آفریدۀ اوست:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راهِ داد
خرد را با چشم و گوش و زبان بازتاب داد
از دیدگاه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی, خرد است که هم نگهبان زندگی ماست و هم نگهبان سه پاسبان وجود که عبارتند از چشم و گوش و زبان. حکیم فرزانه فردوسی باور دارد که خرد با پاسبانی و نگهبانی از واردات و صادراتِ چشم و گوش و زبان، موجب خوشبختی انسان می شود:
نخست آفرینش، خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خردمند باش و بی آزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش
خرد پیش حکیم فرزانه فردوسی از عقل جزیی متمایز است و بنابراین فرمانبر اهریمن و نفسانیت نیست:
به نیکی خرد رهنمای تو باد
زمین و زمان خاکپای تو باد
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیاید سوی کیش اهریمنی
خردمند سخن سنجیده می گوید و بادبان خرد را به کار می گیرد تا راه درست را بیابد و در عین حال به موقع هم از لنگر سخن استفاده می کندو هر چه را به ذهنش می رسد، بر زبان نمی راند:سخن لنگر و بادبان با خردبه دریا خردمند چو بگذرد دانش و قدرت:فردوسی دانش را با قدرت پیوند می که نگاه فردوسی مثبت است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
خرد و نیکبختی
خوشبختی هر دو دنیای ما, در گرو حسن استفاده از خرد است:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وَزویت غمیست
وزویت فزونی، وزویت کمیست
انسان بی خرد، کور است و راهش را گم می کند:
خرد چشمِ جانست چون بنگری
تو بیچشم، شادان جهان نسپری
خرد و صلح طلبی
حکیم فرزانه فردوسی بر آن است که به راه انداختنِ جنگ و کین توزی از سر بی خردی است و جنگ طلبی، آبروی انسان را بر باد می دهد. جنگ طلبی به کین توزی آغشته است و خردمندی بر اراده نیک:
به دانش نیاید سر جنگجوی
نباید به جنگ اندرون، آبروی
سر مرد جنگی، خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد
کینه از جنس آتش است و خرداز جنس آب و ابلیس هم بی خرد است و فرمانروای خوب, به آشتی تمایل دارد نه به جنگ:
یکی پر ز آتش، یکی پر خرد
خرد با سرِ دیو کی برخورد
خرد باید اندر سر شهریار
که تندی و تیزی نیاید به کار
تو را خشم با آشتی گر یکیست
خرد بی گمان نزدِ تو، اندکیست
خرد و افزون خواهی
دشمن خرد، طمع و زیاده خواهی و به قول حکیم فرزانه فردوسی(آز) است و آزِ تاج و تخت هم خرد را نابود می کند و هم دادگستری را پایمال می کند. نمونه دارندگان این آز در شاهنامه، برادران ایرج(سلم و تور) و اسفندیار هستند:
پزشک تو پندست و داد و خرد
مگر آزِ تاج، از دلت بستُرَد
خردمند می داند که دنیا فانی است لذا فزون خواهی پیشه نمی کند:
فزونی نجست آن که بودش خرد
که برما بد و نیک هم بگذرد
حکیم فرزانه فردوسی می گوید نیاکان مانیزبرخردورزی تاکید موکد داشتند:
کسی را که کوتاه باشد خرد
به دین نیاکان خود ننگرد
فرمانروای ستمگر، پاس خردمندی و خردمندان را نمی دارد:
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
غرور و خردمندی
و اما خودرایی غیر از خردمندی است و مغرور شدن به خرد، عین بی خردی است و خردمند حقیقی کسی است که خرد دیگران را به خرد خود می افزاید. اگر گمان کنی داد و وام خرد را گزارده یی و همه چیز می دانی، روزگار بلایی به سرت می آورد که دوباره به جای اول بودی:
چو گویی که وامِ خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
به سلامت
______________________________________________________________________________________________________


برتری بادۀ بی ریا بر خرقۀ سالوس
نخست از همه باید این نکته را روشن ساخت که بسیاری از حافظ شناسان و حافظ پژوهان و حافظ خوانان و حافظ گرایان و حافظ دوستان (به مانند بنده), همینکه در سروده های ناب حکیم فرزانه لسان الغیب حافظ مستانه, به می و دختر زر و باده ومغبچۀ باده فروش و از همین دست سخنان بر می خوردند, بی هیچ تردیدی آن را به آن دنیای بالاهای الهیات و سرمدی راجع می سازند, درست وتردیدی در آن نیست, مگر نباید نعره مستانۀ حافظ خوش مشرب راکه سرمست می انگوری بود, از نظر دور داشت چونکه, دنیا را با همه زیبایی ها وزشتی هایش, به خردلی نمی خرید وتا می توانست به مانند عمرخیام نیشاپوری دنبال لذت بردن از لحظه های زودگذر دنیای بی وفا وعجوزۀ هزار داماد بود و به ویژه آنکه خرقه سالوس را به آتش می کشید و آنهایی را که با ریاکاری از دین بحیث ابزار کسب منفعت مادی ومعنوی بهره می گیرند, چوبکاری می کرد.
در حوزه تمدنی پارسی زبانان بمانند افغانستان, دیوان زربفت حافظ مستانه را بخاطر همین سروده های لاهوتی آن می خوانند و دیوان حافظ را حفظ میکنند تا به منزلگه یزدان پرستی و یزدان جویی عروج نمایند, همانگونه که شاهکار جهانی شاهنامه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی را بخاطر سروده های حماسی و رزمی و آزادیخواهی و ایرانشهر دوستی آن می خوانند و مثنوی معنوی مولوی – هست قرآن به زبان پهلوی راهم بخاطر رهایی از قید و بند دنیای دون و بسر منزل حق رسیدن آن.
بیایید سردوۀ نابی را از حکیم فرزانه لسان الغیب حافظ مستانه بخوانیم و کیف کنیم و اگر صد بار بخوانیم از لذتش نه تنها کم نمی شود بلکه افزوده هم می شود و بنگرید که چگونه در فرجام سروده اش, تیر خلاص به سوی آنهایی پرتاب میکند که از دین بحیث ابزار کسب شهرت کذایی و خودستایی, استفاده میکنند :
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
بنگریم که حکیم فرزانه عمر خیام نیشابوری مقایسه خونخواری را چگونه با زیبایی به تصویر کشیده است:
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
و اگر حکیم فرزانه لسان الغیب حافظ مستانه در عصر حاضر زنده می بود, بانگ در نی برمیاورد که آهای ای بنی آدم, یک جامعه سیکولار برگزینید تا دولت مردان راه به سوی گزینشی و خردمندی و خردگرایی و شایسته سالاری بگشایند واز دین بحیث ابزار منفعت خواهی و نام و نشان جویی استفاده نکنند و دین مداران هم با استقلال از دست بازی های حکومتی, راه مدارا و شکیبایی و پاکی و صفای باطنی و خلوص نیت را توصیه و پیشه کنند واز مداخله در امور کشورداری دست بکشند که شایسته آن نییند, یعنی:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
و بنگرید که حافظ مستانه چگونه بر خرقه پوشان سالوس پیشه و ریا کاران استفاده جو می تازد:
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانهاش نقاب ز رخسار برکشیم
کو جلوهای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
واین سخن سرۀ لسان الغیب حافظ مستانه را نیز از یاد نباید برد که به نوشیدن باده ناب حتی درجمع دردکشان به خوبی اشاره دارد و همشهری هایش هم از باده نوشی و سرمستی و بی ریایی و رندپسندی حکیم فرزانه حافظ مستانه آگاهی داشتند و آنگاهی که جهان فانی را وداع گفت, خرده گیران کوتاه اندیش و سالوس پیشه, سر به شورش مخالفت برای خاکسپاری او به طریقه اسلامی برداشتند, مگر حافظ دوستان هم آرام نه نشستند تا اینکه پسر بچه یی را برگزیدند تا از دیوان خود حافظ مستانه, فال بگیرند و این سروده ناب حافظ شیرازی همه را در حیرت فرو ماند, مخالفان شرمنده شدند ودوستان سرفراز و سرانجام تابوت حکیم فرزانه حافظ مستانه را با بهترین مراسم شکوهمندی به خاک سپردند تا راهی جنت فردوس گردد:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
از اصطلاح (رند) در سروده های ناب حکیم فرزانه حافظ مستانۀ شیرازی گفتیم, در اصطلاح امروزی به ما کابلیان میگویند: (رند بچۀ کابل) یعنی چالاک و هوشیار و زیرک و موقع شناس که گاهی هم چندان خوش آیند نمی افتد, مگر واژه (رند) در سروده های ناب حکیم فرزانه حافظ مستانه, به معنی بی آزاری و عدم مداخله در زندگی دیگران و بکار خود پرداختن واز روی و ریا دوری جستن و خرقه سالوس به تن نکردن و مردم فریبی و خودخواهی و خودستایی و خود بزرگ بینی نکردن آمده است.
برگردیم به اصل گپ یعنی دنبال پیرمغان ومغبچه باده فروش در گنجینۀ قند پارسی برویم:
پیر مغان یکی از اصطلاحات پرکاربرد در اشعار قندپارسی، بهویژه در غزلهای شاعران بزرگی چون حافظ مستانه شیرازی، مولانای بلخی رومی و عمرخیام نیشاپوری است. این اصطلاح معانی گوناگونی دارد که در بسترهای مختلف شعری به کار رفته است.
معانی و مفاهیم پیر مغان در شعر پارسی:
1. راهنمای معنوی و پیر طریقت
پیر مغان معمولاً به عنوان مرشد و راهنمای عرفانی معرفی میشود که اسرار حقیقت را میداند و جستوگران حقیقت را هدایت میکند. در ادبیات صوفیانه، پیر مغان نمادی از شیخ عارف و صاحبدلان است که سالکان را از ظواهر شریعت به باطن حقیقت هدایت میکند.
نمونه در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
به میفروش بگو که تو و خراباتت
به حقّپیر مغان و حقّ شرب مدام
در اینجا حافظ مستانه پیر مغان را به عنوان راهنمای معنوی و دانای اسرار معرفی میکند.
2. نماد خرد و دانایی کهن:
پیر مغان گاهی به عنوان نماد حکمت آریاییان باستان بهویژه آیین زردشتی شناخته میشود. در این معنا، او نماینده دانشی است که از گذشتههای دور به ارث رسیده و حامل اسرار جهان است.
نمونه دیگر در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
ز پیر مغان اندیشهای کن که او
به تأیید جان تو را ره نماید
در اینجا پیر مغان همان حکیمی است که به حقیقتهای عمیق هستی آگاه است.
3. نماد رندی و آزادی از قیود شرعی:
حکیم فرزانه حافظ مستانه بارها از پیر مغان به عنوان شخصیتی یاد میکند که از قیود خشک مذهبی عبور کرده و حقیقت را در رندی، عشق و شراب جسته است. این مفهوم در تقابل با زاهدان ریاکار در شعر او جلوه میکند.
نمونه دیگر در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
در این بیت، حکیم فرزانه حافظ مستانه برتری پیر مغان را بر شیخ نشان میدهد و او را نماد صداقت و عمل میداند.
4. ارتباط با میخانه و خرابات:
پیر مغان در برخی اشعار، به عنوان ساقی یا بزرگ خرابات به تصویر کشیده میشود، که به سالکان شراب حقیقت میدهد و آنها را از بند جهل و تزویر رها میکند.
نمونه در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر پیر مغان دارم
در اینجا پیر مغان همچون ساقییی دانا تصویر شده است که باده معرفت به تشنگان حقیقت میبخشد.
ویا اینکه حکیم فرزانه حافظ لسان الغیب مستانه از پرده اسرار گوید:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
نگرش دیگر:
پیر مغان در اشعار قند پارسی ترکیبی از یک پیر راهنما، دانای اسرار، نماد عرفان، و تجلی رندی و آزادی معنوی است. این مفهوم در اشعار شاعرانی همچون حافظ مستانه، مولانای راهرو طریقت و عمرخیام نقاد به شکلهای مختلفی جلوه کرده و در ادبیات عرفانی و رندانۀ قند پارسی جایگاه برجستهای دارد.
1. پیر مغان در اشعار مولانا
مولانا به عنوان یکی از بزرگترین عارفان و شاعران قندپارسی، پیر مغان را با مفاهیمی چون معرفت حقیقی، عشق، و رهایی از قیدهای دنیوی پیوند میدهد. در برخی از اشعار، پیر مغان نماد مرشد معنوی و حقیقتجو است که انسان را از تعلقات مادی آزاد میکند.
نمونه از مثنوی معنوی مولوی:
برخیز که پیر مغان میزند بانگ
کاخر چه نشستی، تو ندانی که کجایی؟
در اینجا، پیر مغان کسی است که سالک را به بیداری و آگاهی فرا میخواند.
نمونهیی دیگر از غزلیات دیوان شمس:
پیر مغانم بگو که رطل گران آر
تا ندهد غم، مجال سوز نهانی
در اینجا، پیر مغان همان راهبر معنوی است که می معرفت و عشق را به جویندگان حقیقت میبخشد.
2. پیر مغان در اشعار خیام نیشاپوری
حکیم فرزانه عمرخیام نیشاپوری که بیشتر به عنوان شاعری فلسفی و اهل تأمل شناخته میشود، پیر مغان را در ارتباط با سرنوشت، راز هستی و شراب رهاییبخش میبیند. در شعر او، پیر مغان دانایی است که از راز آفرینش آگاه است و سالکان را دعوت به لذت از لحظه حال میکند.
نمونهای از رباعیات خیام:
پیر مغان گفت که چیست این سِرّ مست
کاین دم که فرو بَرَد برون نتواند جَست
در اینجا، پیر مغان همان حکیمی است که حقیقت فناپذیری و ناپایداری دنیا را درک کرده است.
3. پیر مغان در اشعار حکیم فرزانه استاد سخن شیخ سعدی شیرین سخن
شیخ سعدی بیشتر به اخلاق و حکمت عملی توجه دارد، اما او نیز در برخی از اشعار خود به پیر مغان اشاره کرده است. در نگاه سعدی، پیر مغان میتواند نماد یک شخصیت آگاه باشد که درک عمیقی از جهان دارد.
نمونهای از بوستان سعدی:
بپرسیدمش، گفت پیر مغان
که اندر خرابات، اسرار دان
در اینجا، پیر مغان کسی است که در میان اهل خرابات، دانای اسرار حقیقی شناخته میشود.
4. پیر مغان در اشعار دیگر شاعران
عطار نیشابوری: پیر مغان را همچون شخصیتی میشناسد که در مسیر سلوک، حقیقت را به سالکان میآموزد.
بیدل دهلوی: پیر مغان را همچون نمادی از بینش عرفانی و رهایی از قیدهای ذهنی توصیف میکند.
پیر مغان در اشعار شاعران زبان قندپارسی به معانی مختلفی به کار رفته است، اما در اغلب موارد نماد دانایی، عرفان، رهایی از قیدهای دنیوی و راهنمایی معنوی است.
این مفهوم در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه رنگ و بوی رندی و انتقاد از زهد ریایی را نیز به خود میگیرد.
در اشعار خیام، پیر مغان دانای رازهای آفرینش و دعوتکننده به لذت بردن از زندگی است.
در اشعار مولانا، پیر مغان راهبری است که سالک را به عشق و معرفت هدایت میکند.
حکیم فرزانه حافظ مستانه یکی از شاعرانی است که پیر مغان را بار بار در اشعار خود به کار برده و مفاهیم متعددی به آن نسبت داده است. پیر مغان در غزلهای او نمادی از رندی، خرد عرفانی، مخالفت با زهد ریایی، و راهنمایی به حقیقت است. حکیم فرزانه حافظ مستانه از این نماد برای مقابله با زاهدان ریاکار و صوفیان خشکاندیش بهره میبرد.
1. پیر مغان به عنوان مرشد و راهنمای حقیقی
حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را شخصیتی میداند که سالکان را نه بر اساس ظواهر دین، بلکه با معرفت و درک عمیق راهنمایی میکند. این نگاه در تقابل با فقها و زاهدان نمایشی است که حافظ آنان را ریاکار و ظاهربین میداند.
نمونه:
به میفروش بگو که تو و خراباتت
به حق پیر مغان و حق شرب مدام
در این بیت، پیر مغان به عنوان راهنمای معنوی واقعی معرفی میشود که حقیقت را میداند و سالکان را به سمت آن هدایت میکند.
نمونه دیگر:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
اینجا حکیم فرزانه حافظ مستانه نشان میدهد که شیخ (زاهد ریاکار) وعدههایی میدهد که به آن عمل نمیکند، اما پیر مغان حقیقت را به جا میآورد.
2. پیر مغان در برابر زهد ریایی و تصوف ظاهری
حکیم فرزانه حافظ مستانه به شدت از تصوف ریایی و زهد خشک انتقاد میکند و در مقابل، پیر مغان را نمادی از صداقت و آزادی معنوی میداند.
نمونه:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام، ولی به ز مُفتیان مغان
اینجا، حکیم فرزانه حافظ مستانه با طنز و تیزبینی به زاهدانی که در ظاهر شراب را حرام میدانند اما خود در خلوت آن را مینوشند، کنایه میزند.
نمونه دیگر:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
در این بیت، حکیم فرزانه حافظ مستانه باز هم از ریاکاری زاهدان انتقاد کرده و شیوه رندی و صداقت پیر مغان را ترجیح میدهد.
3. پیر مغان و ارتباط با میخانه و شراب
حکیم فرزانه حافظ مستانه بارها پیر مغان را با میخانه و باده پیوند داده است، اما منظور او از باده تنها نوشیدنی مستکننده و رسیدن به حقیقت نیست، بلکه شراب معرفت و عشق الهی هم است که انسان را از قیود دنیوی آزاد میکند.
نمونه:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کسی که پیر مغانش مریدی خود کرد
چرا نه در پی تعلیم عشق و طرب رود؟
اینجا، حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را کسی میداند که به حقیقتهای غیبی و معرفتی آگاه است و عاشق را به سوی عشق و سرور هدایت میکند.
نمونه دیگر:
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
که آن ز پیر مغانم به هیچ در نرود
در این بیت، حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را نمادی از رندی آگاهانه میداند که عاشقان را به راه درست هدایت میکند.
4. پیر مغان به عنوان نماد حکمت ایرانشهر
برخی پژوهشگران معتقدند که حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را نماینده حکمت آریایی های باستان و آیین زردشتی میداند. مغان در دین زردشتی همان روحانیان و دانایان بودند که حکیم فرزانه حافظ مستانه آنها را نماد خرد و دانایی میبیند.
نمونه:
ز پیر مغان اندیشهای کن که او
به تأیید جان تو را ره نماید
در اینجا، پیر مغان همچون یک حکیم معرفی میشود که انسان را به درک حقیقت میرساند.
نمونه دیگر:
دردی کشان صومعه صنعِ مدامِ مغان
به یاد روی تو بر جامِ میکَنند نگاه
اینجا هم پیر مغان به عنوان کسی که از حقیقت هستی آگاه است مطرح میشود.
نگاه دیگر
پیر مغان در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه ، ترکیبی از چند مفهوم گوناگون هم است:
راهنمای حقیقی که عاشقان و سالکان را به حقیقت نزدیک میکند.
منتقد زهد و تصوف ریایی که در برابر زاهدان ریاکار قرار میگیرد.
نماد رندی و آزادی از قیود خشک مذهبی که به دنبال معرفت واقعی است.
نماینده حکمت ایرانشهری و دانش معنوی که ریشه در عرفان و معرفت باطنی دارد.
در مقابل زاهدان که بیشتر به ظاهر دین پایبندند، حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را به عنوان منبع حقیقی معرفت و عشق الهی معرفی میکند.
مغ و مغبچه باده فروش
در اشعار قندپارسی، «مغ» و «مغ بچه بادهفروش» دو اصطلاح نمادین هستند که در ادبیات عرفانی و شاعران بزرگ بهویژه حکیم فرزانه حافظ مستانه جایگاه ویژهای دارند.
1. مغ در اشعار قندپارسی
مغ بهطور کلی به کاهنان و روحانیان آیین زردشتی گفته میشود که در معابد زردشتیان وظایف دینی را بر عهده داشتند. در شعر قندپارسی، مغان نماد دانش، خرد، اسرار معنوی و آگاهی بر رموز هستی هستند. در برخی موارد نیز مغ به پیر مغان که مرشد و راهنمای معنوی است، اشاره دارد.
نمونهای از کاربرد مغ در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
"مرا پیرِ مغان این گونه تعلیم فرمود
کهدَر خُمخانه با خوبان زِ دنیا بگذری!"
در اینجا پیر مغان به عنوان راهنمای عرفانی و کسی که اسرار حقیقت را میداند، مطرح شده است.
2. مغ بچه بادهفروش
(مغبچه) به فرزند یا شاگرد مغان گفته میشود و در اشعار عرفانی اغلب به ساقی، بادهفروش، یا کسی که اسرار شراب عرفانی را میداند تعبیر میشود. در اشعار حکیم فرزانه حافظ مستانه ، «مغبچه بادهفروش» معمولاً اشاره به ساقی و فردی که اهل راز و معرفت است دارد.
نمونهای از کاربرد مغبچه در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
"مغبچهای ز خُمارِ صدساله مست شد
کاین خُم هنوز یک سَرِ جوش و خروش داشت"
در این بیت، مغبچه نماد کسی است که در اثر معرفت و شراب عرفانی ویاهم می خمخانه یا دختر رز مست شده است، حتی اگر ظرف حقیقت هنوز بهطور کامل جوش و خروش داشته باشد.
نمونه دیگر:
"مغبچهای ز باده فروشندهای بخواه
تا بادهی صبوحیِ صافی دهد تو را"
اینجا «مغبچه بادهفروش» کسی است که شراب حقیقت و یا هم جام بلورین دختر رز را پیشکش میکند و به سالک می نوشاند تا به روشنایی برسد.
ویاهم:
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش ش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
3. ارتباط این مفاهیم با عرفان و رازگشایی
در ادبیات عرفانی، باده و مستی اغلب نماد معرفت، عشق الهی و فنا در حق است. مغبچه بادهفروش در این زمینه هم کسی است که سالک را از باده عرفانی بهرهمند میسازد و راه حقیقت را نشان میدهد ویاهم می انگوری می نوشاند. این تعبیرها نشان میدهد که حکیم فرزانه حافظ مستانه و سایر شاعران قند پارسی از زبان رمزی برای انتقال مفاهیم عمیق معنوی استفاده کردهاند.
1. مولانا و مغبچه
مولانا کمتر از تعبیر «مغبچه» استفاده کرده، اما مفهوم «مغ» در اشعارش جایگاهی خاص دارد. او مغان را گاه به عنوان رمزی از حقیقت و گاه به عنوان اشارهیی به آگاهی غیررسمی از حقایق هستی به کار برده است.
نمونهای از اشعار مولانا:
"ای مغ که شراب لعل داری
برخیز و بده به ما پیاله"
اینجا «مغ» همان کسی است که شراب حقیقت را در اختیار دارد، یعنی کسی که عرفان و آگاهی معنوی را در اختیار طالبان حقیقت قرار میدهد.
2. خیام و نگاه فلسفی به مغ و بادهفروشی
خیام بهعنوان شاعری که نگاه فلسفی ونقاد دارد، از این نمادها برای بیان بیاعتباری دنیا و دعوت به شادی استفاده کرده است. او «مغان» را نماد دانایان و رازدانان میداند و «بادهفروش» را به عنوان کسی که لذتهای زندگی را عرضه میکند، میستاید.
نمونهای از رباعیات خیام:
"مغبچهی بادهفروش گرمیدار
کاین خرقهی سالوس به می باید شست!"
در اینجا خیام از مغبچه (ساقی) میخواهد که باده بدهد تا از ریا و سالوس پاک شود، که این تفکر نوعی اعتراض به ریاکاری مذهبی نیز هست.
3. سعدی شیرین سخن و استفاده از مفاهیم میفروشی و مغان
شیخ سعدی نیز گاه از این مفاهیم برای اشاره به آزادی از قید و بندهای تصنعی و ریایی استفاده کرده است.
نمونهای از شعر سعدی:
"به مغبچه بادهفروش ار بگویی
که ما را بهجز وصل جانان دوایی"
اینجا سعدی همان نگاه رایج به مغبچه به عنوان ساقی و راهنمای معنوی را حفظ میکند، اما بیشتر به جنبه عاشقانه و میخوارگی توجه دارد.
4. کاربردهای دیگر در ادبیات قند پارسی
در آثار دیگر شاعران مانند عطار و سنایی نیز مفاهیم مرتبط با مغان و مغبچه دیده میشود. این نمادها معمولاً در اشاره به راهنمایان معنوی، ساقیان شراب حقیقت، و دانایان اسرار هستی به کار میروند.
نگاه بیشتر:
· حافظ: مغبچه بادهفروش را نماد ساقی معرفت و راهنمای معنوی و همچنان باده فروش میداند.
· مولوی: مغان را رمز حقیقت و معرفت درونی معرفی میکند.
· خیام: این نمادها را در نگاه فلسفی خود به دنیا و لذتهای آن به کار میبرد.
· سعدی: بیشتر بر جنبههای عاشقانه و میگساری تأکید دارد.
· بررسی مفاهیم «مغ» و «مغبچه بادهفروش» در آثار دیگر شاعران فارسی:
علاوه بر حافظ، مولوی، خیام و سعدی، بسیاری از شاعران دیگر از مفاهیم «مغ» و «مغبچه بادهفروش» برای بیان عرفان، حکمت، حقیقت و اعتراض به ریاکاری بهره گرفتهاند. در ادامه، نگاهی به آثار سنایی، عطار، جامی و برخی شاعران کمتر شناختهشده میاندازیم.
1. سنایی و نگاه حکمی به مغ و مغان
سنایی، که از نخستین شاعران عارف است، بهویژه در حدیقةالحقیقه و دیوان خود، از این مفاهیم برای اشاره به حقیقت و خرد استفاده میکند. او گاه مغان را نماد دانایی میداند و گاه در نقد باده خواری از این تصاویر استفاده میکند.
نمونهای از شعر سنایی:
"رو سوی مغ بادهفروش آور، کاین مغ
صد نکتهی عرفان به صراحی بفروشد!"
در اینجا «مغ بادهفروش» همان راهنمای معنوی است که با شراب (معرفت) حقایق را به سالکان عرضه میکند.
2. عطار و مغ به عنوان رمز اسرار الهی
عطار در منطقالطیر و مصیبتنامه بارها از مغ و مغان برای اشاره به دانایان اسرار هستی استفاده کرده است. در آثار او، مغان نماد کسانی هستند که به حقیقت پی بردهاند و با شراب معرفت، دیگران را نیز به این مسیر دعوت میکنند.
بیتی از عطار:
"مغبچهای به دست صراحی فتاده بود
زان باده هر که خورد، ز غم جان رها شود!"
اینجا مغبچه همان ساقی است که باده عرفانی (معرفت و عشق الهی) را عرضه میکند و کسی که از آن بنوشد، از غمها و قیود دنیوی رهایی مییابد.
3. جامی و نگاه صوفیانه به مغبچه بادهفروش
عبدالرحمن جامی، که از پیروان سبک حکیم فرزانه حافظ مستانه در غزل و مثنوی بود، به شدت از نمادهای عرفانی باده و مغان استفاده میکرد. او مغبچه را به عنوان ساقی و هدایتکننده در مسیر عشق الهی معرفی میکند.
بیتی از جامی:
"مغبچهای ز میکده ما را خبر کند
تا بادهی صبوح ز دستش به سر کشیم!"
در اینجا، مغبچه همان ساقی است که میتواند سالک را به نور حقیقت نزدیک کند.
4. خاقانی و انتقاد از مغان و میفروشان
خاقانی برخلاف حکیم فرزانه حافظ مستانه و عمرخیام نیشاپوری، بیشتر نگاه انتقادی به مفاهیم باده و میخانه دارد. او از مغان و مغبچه گاه به عنوان نماد دنیاپرستی یاد میکند و گاه آنها را در مسیر نقد تصوف انحرافی به کار میبرد.
بیتی از خاقانی:
"بگریز از آن مغبچهی بادهفروش
کاین باده ندارد اثری جز خروش!"
اینجا خاقانی نگاه محتاطانهتری دارد و باده را نه به عنوان معرفت، بلکه به عنوان چیزی که میتواند سالک را از مسیر دور کند، معرفی میکند.
5. رودکی و اولین اشارهها به میفروشان و مغبچه
عبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی، پدر شعر قندپارسی، در قرن چهارم هجری از این مفاهیم استفاده کرده است، اما بیشتر در معنای میخوارگی و شادی دنیوی.
بیتی از رودکی:
"برخیز و بده جامی از آن مغبچهی مست
تا جان شود آگاه ز هر راز نهان!"
در اینجا باده، وسیلهیی برای بیداری ذهن و آگاهی از رازهای هستی معرفی شده است.
بررسی دقیقتر مفاهیم «مغ» و «مغبچه بادهفروش» در سبکهای مختلف شعر فارسی
در بررسی دقیقتر این مفاهیم در سبکهای مختلف شعری، باید به سبک خراسانی، عراقی، هندی و بازگشت ادبی نگاهی انداخته شود که چگونه شاعران هر دوره از این نمادها برای بیان مفاهیم عرفانی، فلسفی و اجتماعی استفاده کردهاند.
1. سبک خراسانی (قرن 4 تا 6 هجری) – رویکرد حکمی و حماسی
در این دوره، شعر فارسی هنوز تحت تأثیر اندیشههای حماسی و حکمت عملی بود. در سبک خراسانی، اشاره به مغ و مغبچه بیشتر در زمینههای شادی، خردورزی و بهرهگیری از لذتهای زندگی به کار میرفت.
نمونهای از رودکی (قرن 4 هجری):
"برخیز و بده جامی از آن مغبچهی مست
تا جان شود آگاه ز هر راز نهان!"
بررسی: رودکی شراب و مستی را وسیلهای برای آگاهی از رازهای نهفته جهان معرفی میکند که شباهتی به نگاه خیام دارد.
نمونهای از عنصری (قرن ۵ هجری):
"زان می که مغان زو بگشایند راز
بر گیر و مکن به زاهدان هیچ نیاز!"
بررسی: در این بیت، مغان دانایانی معرفی شدهاند که رموز حقیقت را میدانند و شراب نماد آگاهی است.
2. سبک عراقی (قرن 6 تا 9 هجری) – رویکرد عرفانی و عاشقانه
در دوره سبک عراقی، که شامل شاعران بزرگی مانند سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ است، مفهوم مغبچه بادهفروش و پیر مغان بهطور گسترده در اشعار عرفانی رایج شد. این دوره، اوج تأویل عرفانی از شراب و مستی بود.
نمونهای از سنایی (قرن 6 هجری):
"رو سوی مغ بادهفروش آور، کاین مغ
صد نکتهی عرفان به صراحی بفروشد!"
بررسی: باده در اینجا نماد معرفت است و مغ کسی است که اسرار حقیقت را میداند.
نمونهای از مولانا (قرن 7 هجری):
"مغبچهای است ساقی، کو از شراب وحدت
هر لحظهای دهد جام، سرمست کن جهانی!"
بررسی: مولوی «مغبچه» را کسی میداند که شراب وحدت (عشق الهی) را در اختیار سالکان قرار میدهد.
نمونهای از حکیم فرزانه حافظ مستانه (قرن 8 هجری):
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفا از نقش بندان خط بگرفت و زنگ از دل
مغبچه بادهفروش از خم طلب کرد این هنر دارم!"
بررسی: حکیم فرزانه حافظ مستانه به «مغبچه» به عنوان ساقیای که باده معرفت میدهد اشاره دارد و او را واسطهای برای زدودن زنگار دل میداند.
3. سبک هندی (قرن 10 تا 12 هجری) – بازی با تصاویر و استعارات پیچیده
در سبک هندی، که در قرون 10 تا 12 رایج شد، مفاهیم عرفانی همچنان وجود داشت اما شعرها بیشتر به تصویرسازیهای پیچیده و بازیهای لفظی گرایش پیدا کردند. در این سبک، مغ و مغبچه گاه به عنوان نمادی برای رندی، نیرنگ یا آزادی از قید و بندهای تصنعی استفاده شدهاند.
نمونهای از صائب تبریزی (قرن 11 هجری):
"چون مغبچهی بادهفروش از پی سود است
از ساغر ما بادهی بیغش نرود!"
بررسی در اینجا، ساقی نماد کسی است که به دنبال منفعت است و خلوص در این جهان نادر است.
نمونهای از بیدل دهلوی (قرن 12 هجری:
"مغبچهی بادهفروش آن می صافی
کاندیشه برون برد ز بند خم و پیمانه!"
بررسی: بیدل نیز همانند عرفای گذشته، باده و مغبچه را نشانهیی از رهیدن از قیود مادی و درک حقیقت میداند.
4. دوره بازگشت ادبی (قرن 13 هجری به بعد) – احیای سبکهای گذشته
در دوره بازگشت ادبی، شاعران به سبکهای خراسانی و عراقی بازگشتند، اما دیگر آن تأویلهای عمیق عرفانی را کمتر میتوان در این دوره دید. در این دوره، مغبچه بادهفروش بیشتر به همان معنی ساقی یا فروشنده شراب به کار میرفت.
نمونهای از قاآنی ,قرن 13 هجری:
"می ده به من از دست مغبچهای شاد
کز رنج و غم ایام بگریزم آزاد!"
بررسی: در اینجا، باده وسیلهیی برای رهایی از رنجهای زندگی دنیوی است.
پیگیری نهایی:
در شعر عرفانی (به ویژه سبک عراقی)، مغبچه معمولاً نماد کسی است که سالک را با شراب حقیقت سیراب میکند.
در شعر فلسفی (خیام، رودکی)، مغبچه نشانهای از شادی و رهایی از غمهای دنیوی است.
در سبک هندی، مفهوم مغبچه پیچیدهتر شده و بیشتر در تصاویر خیالی و تعابیر انتقادی به کار رفته است.
در بازگشت ادبی، مغبچه دیگر آن تأویلهای عرفانی قوی را ندارد و بیشتر به همان معنی ساده ساقی یا فروشنده می انگوری برمیگردد.
به سلامت
______________________________________________________________________________________________________
راستان از راستی رسته اند
راستی, بسته به زمینهای که در آن به کار میرود، معانی مختلفی دارد:
در معنای فلسفی و منطقی: راستی به حقیقت و مطابقت یک گزاره با واقعیت اشاره دارد. در فلسفه، نظریههای مختلفی دربارهٔ راستی وجود دارد، از جمله نظریه مطابقت (مطابقت گزاره با واقعیت)، نظریه انسجام (سازگاری یک گزاره با سایر باورهای صادق) و نظریه پراگماتیک (کاربردی بودن و نتیجهبخش بودن یک گزاره).
در معنای اخلاقی: راستی به صداقت، درستکاری و پایبندی به حقیقت در رفتار و گفتار اشاره دارد. یک فرد راستگو کسی است که واقعیت را بیان میکند و از دروغگویی پرهیز میکند.
در زبان عامیانه: گاهی «راستی» به معنای «به هر حال» یا «در ضمن» هم استفاده میشود، مثلاً: «راستی، دیروز کجا بودی؟»۱. راستی در معنای فلسفی (مطابقت با واقعیت)
گزاره: «زمین به دور خورشید میچرخد.» → این گزاره راست است، زیرا با واقعیت علمی مطابقت دارد.
گزاره: «آب در دمای ۱۰۰ درجه سانتیگراد در فشار معمولی میجوشد.» → این هم یک گزاره راست است، زیرا با مشاهدات علمی سازگار است.
۲ راستی در معنای اخلاقی (صداقت و درستکاری)
در گفتار: فردی که اشتباهش را میپذیرد و حقیقت را بیان میکند، راستگو است. مثلاً:
معلم به دانشآموز میگوید: «آیا کار خانگی ات را انجام دادی؟
دانشآموز پاسخ میدهد: «نه، انجام ندادم چون فراموش کردم.
این نشاندهنده راستی و صداقت دانشآموز است.
در رفتار: کسی که در معاملهیی مبلغ واقعی و شرایط را به درستی بیان میکند و از فریبکاری پرهیز میکند، فردی راستکار است. مثلاً، یک فروشنده که بدون اغراق دربارهٔ کیفیت محصولش صحبت میکند.
۳ راستی در زبان عامیانه (تغییر موضوع یا یادآوری یک نکته:
راستی، یادت نره که امشب سینما می رویم!
راستی، کتابی که برایم دادی بسیار جالب بود!
در کیش اوستایی و دوران هخامنشی، راستی ,در اوستا: اَشَه یا اَشَه وَهیشتَه به معنای "(بهترین راستی") یکی از مفاهیم بنیادین دینی و اخلاقی بوده است. این مفهوم در آیین زردشتی، که در دوران هخامنشیان دین رسمی شاهنشاهی بود، جایگاه بسیار مهمی داشت.
راستی در اوستا و آموزههای زرتشتی
در آموزههای زردشت، راستی (اَشَه) در برابر دروغ (دروج) قرار دارد و یکی از اصول سهگانه اخلاقی زردشتی است:
هومت (اندیشه نیک)، «هوخت» (گفتار نیک)، «هوورشت» (کردار نیک.
این سه اصل، همگی بر پایه راستی و دوری از دروغ استوار هستند.
اَشَه نماد نظم کیهانی، عدالت، و حقیقت است که توسط اهورامزدا ایجاد شده و انسان باید از آن پیروی کند.
در گاتها (کهنترین بخش اوستا)، زردشت بارها از اَشَه یاد کرده و آن را والاترین راه برای دستیابی به سعادت و نزدیکی به اهورامزدا میداند.۲. راستی در دوران هخامنشی
در دوران هخامنشیان (550-330 پیش از میلاد)، پیروی از راستی و پرهیز از دروغ از ارزشهای اصلی دربار و حکومت محسوب میشد.
کتیبههای داریوش بزرگ به ویژه در بیستون، بارها بر اهمیت راستی تأکید کردهاند:
داریوش میگوید: من دوست راستی هستم، من از دروغ بیزارم.
او تأکید میکند که پیروزیهایش به دلیل پیروی از راستی و حمایت اهورامزدا بوده است.
دروغ و فریب به عنوان عوامل ویرانی معرفی شدهاند.
در نظام اداری و قضایی هخامنشیان، راستی و عدالت بسیار مورد تأکید بود و بسیاری از قوانین با الهام از آموزههای زردشتی تدوین شده بودند.
۳. تقابل راستی (اَشَه) و دروغ (دروج)
یکی از اصول مهم دین زردشتی، نبرد میان سپنتامینو (نیروی خیر و راستی) و انگرهمینو (نیروی شر و دروغ) است. این نبرد در زندگی فردی، اجتماعی و کیهانی جریان دارد و انسان باید در مسیر راستی گام بردارد.
در کیش اوستایی و دوران هخامنشی، راستی نهتنها یک فضیلت اخلاقی بلکه یک اصل بنیادین کیهانی و اجتماعی بود. از پادشاهان گرفته تا مردم عادی، همه تشویق میشدند که در اندیشه، گفتار و کردار راست باشند. این ارزش تا امروز در فرهنگ آریایی بازتاب داشته و به صورت مفاهیمی مانند «راستگویی» و «درستکاری» باقی مانده است.
راستی در معنای فلسفی و منطقی: راستی به حقیقت و مطابقت یک گزاره با واقعیت اشاره دارد. در فلسفه، نظریههای مختلفی دربارهٔ راستی وجود دارد، از جمله نظریه مطابقت (مطابقت گزاره با واقعیت)، نظریه انسجام (سازگاری یک گزاره با سایر باورهای صادق) و نظریه پراگماتیک (کاربردی بودن و نتیجهبخش بودن یک گزاره.
در معنای اخلاقی: راستی به صداقت، درستکاری و پایبندی به حقیقت در رفتار و گفتار اشاره دارد. یک فرد راستگو کسی است که واقعیت را بیان میکند و از دروغگویی پرهیز میکند.
در زبان عامیانه: گاهی «راستی» به معنای «به هر حال» یا «در ضمن» هم استفاده میشود، مثلاً: «راستی، دیروز کجا بودی؟۱. راستی در معنای فلسفی (مطابقت با واقعیت)
گزاره: «زمین به دور خورشید میچرخد.» این گزاره راست است، زیرا با واقعیت علمی مطابقت دارد.
گزاره: «آب در گرمی ۱۰۰ درجه سانتیگراد در فشار معمولی میجوشد.» این هم یک گزاره راست است، زیرا با مشاهدات علمی سازگار است. راستی در معنای اخلاقی (صداقت و درستکاری)
در کیش اوستایی و دوران هخامنشی، راستی (در اوستا: اَشَه یا اَشَه وَهیشتَه به معنای "بهترین راستی") یکی از مفاهیم بنیادین دینی و اخلاقی بوده است. این مفهوم در آیین زرتشتی، که در دوران هخامنشیان دین رسمی امپراتوری بود، جایگاه بسیار مهمی داشت.
۱. راستی در اوستا و آموزههای زرتشتی
در آموزههای زرتشت، راستی (اَشَه) در برابر دروغ (دروج) قرار دارد و یکی از اصول سهگانهی اخلاقی زرتشتی است:
«هومت» (اندیشه نیک)، «هوخت» (گفتار نیک)، «هوورشت» (کردار نیک).
این سه اصل، همگی بر پایهی راستی و دوری از دروغ استوار هستند.
اَشَه نماد نظم کیهانی، عدالت، و حقیقت است که توسط اهورامزدا ایجاد شده و انسان باید از آن پیروی کند.
در گاتها (کهنترین بخش اوستا)، زرتشت بارها از اَشَه یاد کرده و آن را والاترین راه برای دستیابی به سعادت و نزدیکی به اهورامزدا میداند.
۲. راستی در دوران هخامنشی
در دوران هخامنشیان (۵۵۰-۳۳۰ پیش از میلاد)، پیروی از راستی و پرهیز از دروغ از ارزشهای اصلی دربار و حکومت محسوب میشد.
· کتیبههای داریوش بزرگ به ویژه در بیستون، بارها بر اهمیت راستی تأکید کردهاند:
داریوش میگوید: «من دوست راستی هستم، من از دروغ بیزارم.»
او تأکید میکند که پیروزیهایش به دلیل پیروی از راستی و حمایت اهورامزدا بوده است.
دروغ و فریب به عنوان عوامل ویرانی معرفی شدهاند.
· در نظام اداری و قضایی هخامنشیان، راستی و عدالت بسیار مورد تأکید بود و بسیاری از قوانین با الهام از آموزههای زرتشتی تدوین شده بودند.
۳. تقابل راستی (اَشَه) و دروغ (دروج)
یکی از اصول مهم دین زرتشتی، نبرد میان سپنتامینو (نیروی خیر و راستی) و انگرهمینو (نیروی شر و دروغ) است. این نبرد در زندگی فردی، اجتماعی و کیهانی جریان دارد و انسان باید در مسیر راستی گام بردارد.
نتیجهگیری
در کیش اوستایی و دوران هخامنشی، راستی نهتنها یک فضیلت اخلاقی بلکه یک اصل بنیادین کیهانی و اجتماعی بود. از پادشاهان گرفته تا مردم عادی، همه تشویق میشدند که در اندیشه، گفتار و کردار راست باشند. این ارزش تا امروز در فرهنگ ایرانی بازتاب داشته و به صورت مفاهیمی مانند «راستگویی» و «درستکاری» باقی مانده است.
راستی در دربار شاهان و رهبران در تاریخ ایرانشهر
راستی و درستکاری در حکومتها و دربار پادشاهان ایرانشهر، بهویژه در دوران باستان، یکی از ارزشهای کلیدی محسوب میشده است. این اصل بهویژه در دوران هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان، و حتی تا دورههای بعدی، به عنوان یکی از مهمترین معیارهای حکمرانی عادلانه مطرح بوده است. در ادامه، نقش راستی در دربار شاهان و رهبران ایران را بررسی میکنیم.
1. راستی در دربار هخامنشیان
در حکومت هخامنشی، راستی (اوستایی: اَشَه) بهعنوان یک اصل الهی در نظر گرفته میشد.
داریوش بزرگ در کتیبه بیستون چنین میگوید:
«من دوست راستی هستم، از دروغ بیزارم. آن که راستی را دوست بدارد، اهورامزدا او را یاری کند.»
در نظام اداری و قضایی هخامنشیان، دروغ و خیانت از بدترین گناهان به شمار میرفت و مقامات حکومتی موظف بودند راستگو باشند.
نمونه تاریخی:
داریوش یکم در کتیبههایش بارها تأکید میکند که دشمنانش به دلیل دروغگویی (دروج) سرنگون شدهاند. مثلاً در ماجرای گئومات مغ (مدعی تاجوتخت)، داریوش او را به عنوان یک دروغگو معرفی میکند که سعی داشته قدرت را غصب کند.
2. راستی در دربار اشکانیان و ساسانیان
دوران اشکانیان (۲۴۷ ق.م – ۲۲۴ م)
اشکانیان به مشورت و صداقت در سیاست مشهور بودند.
به دلیل ساختار نیمهفدرالی حکومت، تصمیمگیریها بر اساس مشورت با بزرگان بود و راستی در سیاستگذاریها اهمیت داشت.
دوران ساسانیان (۲۲۴ – ۶۵۱ م)
در کتاب «خداینامگ» و «اندرزنامههای ساسانی»، بارها بر اهمیت راستگویی پادشاه تأکید شده است.
شاهان ساسانی، بهویژه انوشیروان دادگر، بر پایهٔ عدالت و راستی حکومت میکردند.
نمونه تاریخی:
انوشیروان میگوید: «پادشاهی که دروغ بگوید، کشورش رو به زوال خواهد رفت.»
4. راستی در دربار اسلامی و ایران پس از اسلام
در دوران پس از اسلام، خلفا و پادشاهان ایرانشهری همچنان بر راستی تأکید داشتند، اما برخی خلفا و حکام از این اصل فاصله گرفتند.
در دوران سامانیان و صفویان، راستگویی دربار بخشی از اصول حکمرانی خوب محسوب میشد.
نمونه تاریخی:
در دوران شاه عباس صفوی، راستی به عنوان یک ارزش مهم برای وزرا و درباریان مطرح بود. گفته میشود که شاه عباس بارها وزرای خود را آزمایش میکرد تا ببیند چقدر راستگو هستند.
نتیجهگیری
در فرهنگ سیاسی ایرانشهر، راستی و راستگویی از دوران باستان تا امروز، یکی از مهمترین معیارهای حکمرانی خوب بوده است.
پادشاهان بزرگی مانند داریوش بزرگ و انوشیروان تأکید زیادی بر اهمیت راستی داشتند.
هرگاه پادشاهان از راستی دور شدند، کشور دچار فساد و انحطاط شد.
راستی در دربار کابلشاهان
کابلشاهان دودمانی بودند که از حدود قرن ۷ تا ۹ میلادی در منطقه کابلستان و گندهارا (بخشهایی از افغانستان و پاکستان امروزی) حکومت میکردند. این سلسله شامل دو شاخهٔ کابلشاهان بودایی و کابلشاهان هندو بود که بعدها توسط صفاریان سرنگون شدند.
در این دوره، راستی و عدالت به عنوان اصول مهم حکمرانی مطرح بوده و دربار کابلشاهان بر پایه ارزشهای اخلاقی اداره میشد. در ادامه، به بررسی راستی در حکومت کابلشاهان میپردازیم.
1. راستی در نظام حکومتی کابلشاهان
کابلشاهان از نظام پادشاهی عادلانه پیروی میکردند و صداقت در رفتار پادشاهان و وزیران اهمیت داشت.
در منابع تاریخی آمده است که پادشاهان کابل سعی داشتند دادگری را رعایت کرده و از ستم و دروغ پرهیز کنند.
در سیاست خارجی، برخی از کابلشاهان روابط دوستانهای با ساسانیان و سپس خلافت عباسی داشتند، که این نشاندهنده دیپلماسی بر پایهٔ راستی و صداقت است.
نمونه تاریخی:
کابلشاه آخرین فرمانروا که با یعقوب لیث صفاری جنگید، گفته شده بود که فردی پایبند به اصول اخلاقی بود. حتی با شکست از یعقوب لیث، او سعی نکرد با حیله و نیرنگ حکومت را نگه دارد، بلکه با احترام از میدان بیرون رفت.
2. راستی در فرهنگ و باورهای کابلشاهان
کابلشاهان که ابتدا پیرو آیین بودایی و سپس هندو بودند، به دھَرمَه (Dharma) یا راستی و عدالت در دینشان بسیار اهمیت میدادند.
🔹 پادشاهان کابل در حمایت از معابد و گسترش اصول اخلاقی بودایی نقش داشتند.
بسیاری از سنگنوشتهها و آثار هنری این دوره نشان میدهد که صداقت و دادگری از فضایل بزرگ شاهان کابل بوده است.
. نتیجهگیری
راستی و عدالت در دربار کابلشاهان یک اصل مهم بود که در حکومتداری و روابط دیپلماتیک آنان تأثیر داشت.
کابلشاهان بر پایه دین و اخلاق هندو-بودایی، به اصول صداقت و راستی پایبند بودند.
راستی در دوره غزنویان و تیموریان هرات
راستی و درستکاری در دربار غزنویان (۹۷۵-۱۱۸۶ م.) و تیموریان هرات (۱۴۰۵-۱۵۰۶ م.) نقش مهمی در حکومتداری، عدالت و دیوانسالاری داشت. این دو سلسله در تاریخ منطقه تأثیر عمیقی گذاشتند و هرچند برخی از حاکمان به این اصل پایبند بودند، برخی دیگر نیز از آن فاصله گرفتند.
راستی در دوره غزنویان
1. اهمیت راستی در دربار غزنویان
غزنویان حکومتی نظامیمحور داشتند و راستی در فرماندهی و دیوانسالاری نقش مهمی داشت.
سلطان محمود غزنوی، مشهورترین شاه این سلسله، خود را حاکمی دادگر معرفی میکرد و در ادارهٔ امور به راستی و اجرای عدالت تأکید داشت.
دیوانسالاری غزنویان، که از سنتهای ساسانی و سامانی تأثیر گرفته بود، به راستگویی در امور مالی و قضایی نیاز داشت.
نمونه تاریخی:
✅ ابوالفضل بیهقی در کتاب تاریخ بیهقی اشاره میکند که محمود غزنوی به راستکاری در دربار و حسابرسی دقیق از وزرا اهمیت میداد.
✅ داستان حسنک وزیر نشان میدهد که گاه راستی قربانی سیاستهای دربار میشد. حسنک به رغم وفاداریاش، در بازیهای سیاسی از قدرت کنار زده شد.
2. تقابل راستی و دروغ در حکومت غزنویان
محمود غزنوی در جنگها و سیاست خارجی گاهی از نیرنگ استفاده میکرد، ولی در امور داخلی به راستی و صداقت توجه داشت.
در زمان مسعود غزنوی، پسر محمود، فساد و عدم صداقت در دربار افزایش یافت که موجب سقوط تدریجی حکومت شد.
راستی در دوره تیموریان هرات
1. تیموریان و نظام عدالتمحور
تیموریان، بهویژه در دوره شاهرخ تیموری (۱۴۰۵-۱۴۷۰ م.)، به راستی در حکمرانی، علم و فرهنگ توجه زیادی داشتند.
دربار هرات به مرکز علم و فرهنگ تبدیل شد و وزرا و دانشمندان از اصول صداقت و عدالت حمایت میکردند.
امیرعلیشیر نوایی، وزیر معروف تیموری، از اصول راستی و صداقت در سیاست حمایت میکرد و در اشعار و کتابهایش نیز بر این ارزشها تأکید داشت.
نمونه تاریخی:
✅ شاهرخ تیموری با تأکید بر راستی و عدالت، دیوانسالاری منظمی ایجاد کرد که موجب رونق اقتصادی و فرهنگی شد.
✅ در زمان سلطان حسین بایقرا، راستی در حوزه فرهنگ و هنر بیش از سیاست مورد توجه قرار گرفت و هرات به دوران طلایی هنر و ادب رسید.
۲. تقابل راستی و فساد در دربار تیموریان
در اواخر دوران تیموریان، دروغ و خیانت در دربار افزایش یافت که موجب ضعف حکومت شد.
توطئهها و رقابتهای درونی میان شاهزادگان تیموری باعث شد که راستی و عدالت کمرنگ شود و حکومت از درون تضعیف گردد.
نتیجهگیری
در دوره غزنویان، راستی در اداره حکومت و دیوانسالاری اهمیت داشت، اما گاهی در سیاست قربانی میشد.
📌 در دوره تیموریان، بهویژه در دوران شاهرخ، راستی در فرهنگ، هنر و عدالت برجسته بود، اما در اواخر حکومت تیموریان، فساد و توطئه جای آن را گرفت.
شخصیتهایی مانند بیهقی، امیرعلیشیر نوایی و شاهرخ تیموری، از راستی و عدالت حمایت کردند.
نمونههای بیشتر تاریخی از راستی در دربار غزنویان و تیموریان هرات
1. راستی در دوره غزنویان
✅ نمونه ۱: محمود غزنوی و عدالت در حکومت
محمود غزنوی یکی از پادشاهانی بود که خود را پادشاهی دادگر و راستگو معرفی میکرد.
او به حسابرسی دقیق دیوانها و جلوگیری از فساد اهمیت میداد.
داستان وزیر ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی نشان میدهد که محمود غزنوی به صداقت وزیرانش اهمیت میداد. میمندی به دلیل راستکاری در امور مالی و عدالت در دیوانسالاری مورد اعتماد شاه بود.
نقل تاریخی:
مورخان نوشتهاند که وقتی مالیاتهای اضافی به خزانه نمیرسید، محمود غزنوی دستور داد همه حسابها بررسی شوند. او به شدت با خیانت و فساد مخالف بود و کسانی را که دروغ میگفتند، مجازات میکرد.
✅ نمونه ۲: ابوالفضل بیهقی و اهمیت راستی در تاریخنویسی
ابوالفضل بیهقی، مورخ دربار غزنوی، در کتاب تاریخ بیهقی بارها بر اهمیت راستی تأکید کرده است.
او به عنوان یک نویسنده بیطرف و حقیقتگو شناخته میشود که در بیان تاریخ، از اغراق و دروغ پرهیز میکرد.
بیهقی در داستان حسنک وزیر به خوبی نشان میدهد که چگونه راستی در دربار غزنوی گاهی قربانی سیاست و توطئهها میشد.
نقل قول از بیهقی:
«بزرگان باید راستی و درستی را پیشه کنند، زیرا که تاریخ گواه کردار آنان خواهد بود.»
2. راستی در دوره تیموریان هرات
✅ نمونه ۳: شاهرخ تیموری و عدالت در حکومت
🔹 شاهرخ تیموری، از فرزندان تیمور، یکی از عادلترین پادشاهان این دوره بود که به دادگری و راستی شهرت داشت.
او دیوانی را تأسیس کرد که هدف آن رسیدگی به شکایات مردم و جلوگیری از ستم فرمانداران بود.
برای مبارزه با فساد، وی بررسی مخفیانه مقامات دولتی را اجرا کرد تا مطمئن شود که مردم از بیعدالتی رنج نمیبرند.
نقل تاریخی:
«اگر پادشاهی بر اساس راستی حکم براند، ملک او پایدار خواهد ماند.» – گفتهای منسوب به شاهرخ تیموری.
✅ نمونه ۴: امیرعلیشیر نوایی و حمایت از صداقت در سیاست
🔹 امیرعلیشیر نوایی، وزیر و شاعر بزرگ دربار تیموری، از حامیان صداقت و راستی در سیاست بود.
او بارها در اشعار و نوشتههایش به این موضوع پرداخته و وزرا و درباریان را به درستکاری و دوری از دروغ تشویق کرده است.
بیتی از نوایی در مورد راستی:
«آن که راستی کند، جاودانه بماند / و آن که دروغ گوید، در ننگ افتد.»
✅ نمونه ۵: سلطان حسین بایقرا و آزادی بیان در دربار هرات
در زمان سلطان حسین بایقرا، آخرین پادشاه تیموری هرات، راستی در زمینه ادبیات و فرهنگ برجسته بود.
او اجازه داد که نویسندگان و شاعران آزادانه نظرات خود را بیان کنند، بدون ترس از مجازات.
به همین دلیل، دوره تیموریان هرات را دوران طلایی ادبیات و فرهنگ مینامند.
نقل تاریخی:
یکی از درباریان گفت: «در دربار سلطان حسین، هر کس حقیقت را بگوید، بیشتر از دروغگویان مورد لطف شاه قرار میگیرد.»
نتیجهگیری
در دوره غزنویان: محمود غزنوی بر راستی و عدالت در امور دیوانی تأکید داشت، اما در برخی موارد مانند سرنوشت حسنک وزیر، راستی قربانی سیاست شد.
در دوره تیموریان هرات: شاهرخ تیموری و امیرعلیشیر نوایی به راستی در سیاست و دیوانسالاری اهمیت دادند و سلطان حسین بایقرا آزادی بیان را ترویج کرد.
تاریخ بیهقی و اشعار نوایی، اسناد مهمی از اهمیت راستی در این دورهها هستند.
راستی در اشعار حافظ شیرازی
حافظ شیرازی (۷۲۷-۷۹۲ هـ.ق) یکی از بزرگترین شاعران پارسیگو است که در دیوان خود بارها به مفهوم راستی، صداقت و حقیقت اشاره کرده است. او در اشعارش راستی را به عنوان یک فضیلت اخلاقی، یک اصل عرفانی و یک معیار برای نقد جامعه و ریاکاری مطرح میکند. در ادامه، به بررسی برخی از ابیات او در مورد راستی میپردازیم.
۱. راستی به عنوان فضیلت اخلاقی
حافظ بارها از راستی و صداقت به عنوان یک ویژگی ارزشمند برای انسانها یاد کرده است. او در برابر دروغ، ریا و فریب هشدار میدهد و باور دارد که راستی موجب رستگاری و نجات انسان میشود:
سخن راست نیاید ز دروغاندیشان
راستی کن که راستان رستند
این بیت نشان میدهد که انسانهای راستگو نجات پیدا میکنند، در حالی که افراد فریبکار سرانجام رسوا میشوند.
۲. راستی در عرفان و سلوک معنوی
در دیدگاه عرفانی حافظ، راستی نشان صدق در راه حقیقت و عرفان است. او معتقد است که تنها کسانی که در جستجوی حقیقتاند و در این مسیر صداقت دارند، به مقصود خواهند رسید:
صوفیان راست که از دست مده جام مراد
ور نه ای دل، چو فرو میروی از دست، برو
در اینجا، "صوفیان راست" به افرادی اشاره دارد که در مسیر عرفان، حقیقتطلب و راستگو هستند. حافظ آنان را شایسته کامیابی میداند.
3. انتقاد از دروغ و ریاکاری در جامعه
حافظ یکی از بزرگترین منتقدان دروغ، ریا و نفاق در جامعه دینی و سیاسی زمان خود بود. او از کسانی که در لباس دین، حقیقت را پنهان میکردند و برای منافع شخصی دروغ میگفتند، به شدت انتقاد میکند:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
حافظ در این بیت از واعظانی که در ظاهر راستگو و مقدساند ولی در خلوت برخلاف گفتههایشان عمل میکنند، انتقاد میکند. او راستی را در مقابل این نوع ریاکاری قرار میدهد.
4. راستی و حقیقت در عشق
حافظ عشق را با راستی پیوند میدهد و معتقد است که عاشق واقعی باید راستگو و صادق باشد. دروغ و نیرنگ در عشق جایگاهی ندارد:
حقیقت نقد بستان و از مجاز اندیشه کم کن
که گردابی است، ناپیدا کرانه
او در اینجا به ما توصیه میکند که از توهم و دروغ دوری کنیم و حقیقت را برگزینیم، چراکه در غیر این صورت در گرداب ناپیدایی گرفتار خواهیم شد.
نتیجهگیری
راستی در شعر حافظ هم به عنوان یک فضیلت فردی و اخلاقی مطرح است و هم به عنوان یک اصل در عرفان و عشق.
حافظ از راستی در برابر دروغ و ریاکاری دفاع میکند و جامعهای را که در آن حقیقتگویی کمرنگ شده باشد، نقد میکند.
در عرفان حافظ، راستی راهی برای رسیدن به حقیقت مطلق و رهایی از فریبهای دنیا است.
راستی در اشعار حافظ: تحلیل جامع
حافظ شیرازی در دیوان خود بارها به مفهوم راستی و صداقت اشاره کرده است. او در اشعارش راستی را به عنوان فضیلت اخلاقی، راهی برای رسیدن به حقیقت عرفانی، وسیلهای برای عشق حقیقی، و ابزاری برای نقد دروغ و ریاکاری در جامعه معرفی میکند. در این بررسی، به چهار بُعد راستی در شعر حافظ میپردازیم.
1️⃣راستی به عنوان فضیلت اخلاقی
حافظ، مانند بسیاری از حکیمان و شاعران کلاسیک فارسی، راستی را یکی از مهمترین صفات انسانی میداند. او معتقد است که راستگویی و صداقت انسان را نجات میدهد، در حالی که دروغ و فریب سرانجام موجب تباهی میشوند.
سخن راست نیاید ز دروغاندیشان
راستی کن که راستان رستند
در این بیت، حافظ تاکید میکند که افراد دروغگو هرگز سخن راست نمیگویند و تنها راستان (انسانهای صادق) به رستگاری میرسند.
او همچنین در جایی دیگر میگوید:
باش تا روزی که پایت بر سر دنیا رود / راستی بر جای ماند، ظلم نابود ای پسر
تحلیل:
✅ راستی مانند حقیقت پایدار است و دروغ و ظلم سرانجام از بین میرود. این اندیشه با باورهای اخلاقی و دینی هماهنگ است که صداقت را عاملی برای بقا و پیشرفت میدانند.
2️⃣ نقد حافظ بر دروغ و ریاکاری در جامعه
حافظ در بسیاری از ابیات خود از دروغگویی، ریاکاری و نفاق مذهبیون و سیاستمداران زمان خود انتقاد کرده است. او بر این باور بود که بسیاری از واعظان و قاضیان، در ظاهر راستگو و مقدساند، اما در باطن اهل نیرنگ و فسادند.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
این بیت مشهور حافظ نشاندهنده تناقض بین ظاهر و باطن ریاکاران است. او میگوید که بسیاری از کسانی که دم از صداقت و راستی میزنند، در خلوت خود کاملاً برعکس رفتار میکنند.
حافظ در جای دیگر به همین مسئله اشاره میکند:
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است / حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
💡 تحلیل:
✅ حافظ در برابر ریا و تظاهر، صداقت و آزاداندیشی را مطرح میکند. او به جای اینکه دروغ بگوید و نقش یک زاهد دروغین را بازی کند، ترجیح میدهد "رند" باشد، یعنی فردی که حقیقت را میگوید و از ریاکاری بیزار است.
3️⃣ نقش راستی در عرفان و سلوک معنوی
در عرفان، راستی به معنی صدق در سلوک و حرکت به سوی حقیقت الهی است. حافظ بارها اشاره میکند که بدون صداقت، راه حقیقت بسته میشود.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
📜 آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
این بیت نشان میدهد که حقیقت (که با راستی و صداقت یافت میشود) همیشه در درون ماست، اما انسانها به دنبال آن در جای دیگری میگردند.
صوفیان راست که از دست مده جام مراد
ور نه ای دل، چو فرو میروی از دست، برو
تحلیل:
✅ حافظ "صوفیان راست" را تمجید میکند، یعنی کسانی که در مسیر عرفان و حقیقت، صداقت دارند. او تاکید میکند که باید به دنبال راستی بود، نه ظاهرسازی و تظاهر به زهد.
4️⃣ راستی در عشق و ارتباط آن با صداقت در روابط انسانی
یکی از ابعاد مهم راستی در شعر حافظ، راستی در عشق است. او معتقد است که عشق بدون صداقت، بیمعنی است و عاشق راستین کسی است که در عشق خود دروغ نگوید و خیانت نکند.
حقیقت نقد بستان و از مجاز اندیشه کم کن
که گردابی است، ناپیدا کرانه
این بیت بیان میکند که باید حقیقت را انتخاب کرد و از فریبها و وهمهای دنیوی دوری کرد.
در جایی دیگر، حافظ میگوید:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
📜 منم که دیده نیالودم به بد دیدن
💡 تحلیل:
✅ حافظ به این اشاره دارد که عاشق واقعی کسی است که در عشق خود صادق بماند و چشم و دلش به بدی آلوده نشود.
✅ او عشق را با حقیقت یکی میداند و معتقد است که دروغ و ریا، عشق را نابود میکنند.
نتیجهگیری کلی:
✅ حافظ راستی را به عنوان یک اصل بنیادین در زندگی معرفی میکند که در حوزههای مختلف از جمله اخلاق، عرفان، عشق و نقد اجتماعی اهمیت دارد.
✅ او معتقد است که راستی باعث نجات انسان میشود، در حالی که دروغ و ریا، چه در سیاست، چه در دین و چه در عشق، باعث سقوط و فساد است.
✅ در اشعارش، ریاکاران و واعظان دروغین را محکوم میکند و از راستگویی، حقیقتطلبی و صداقت در عشق و عرفان دفاع میکند.
راستی خویش نهان کس نکرد
در سخن راست زیان کس نکرد
راستی آور که شوی رستگار
راستی از تو ظفر از کردگار
گر سخن راست بود جمله در
تلخ بود تلخ که الحق مر
چون به سخن راستی آری بجای
ناصر گفتار تو باشد خدای
نظامی
گفت غیر راستی نرهاندت
داد سوی راستی میخواندت
راست گو تا وا رهی از چنگ من
مکر ننشاند غبار جنگ من
گفت چون دانی دروغ و راست را
ای خیال اندیش پر اندیشهها
گفت پیغامبر نشانی داده است
قلب و نیکو را محک بنهاده است
گفته است الکذب ریب فی القلوب
گفت الصدق طمانین طروب
دل نیارامد ز گفتار دروغ
آب و روغن هیچ نفروزد فروغ
در حدیث راست آرام دلست
راستیها دانه دام دلست
دل مگر رنجور باشد بد دهان
که نداند چاشنی این و آن
چون شود از رنج و علت دل سلیم
طعم کذب و راست را باشد علیم
حرص آدم چون سوی گندم فزود
از دل آدم سلیمی را ربود
پس دروغ و عشوهات را گوش کرد
غره گشت و زهر قاتل نوش کرد
مولانا
راستی را پیشه کن کاندر جهان
نیست الا راستی عزم الرجال
راستی در کار برتر حیلت است
راستی کن تا نبایدت احتیال
چون فرود آمد به جایی راستی
رخت بربندد از آنجا افتعال
جانور گردد همی از راستی
چون برآمیزد طبایع به اعتدال
جز به دین اندر نیابی راستی
حصن دین را راستی شد کوتوال
ناصرخسرو
راستی کن، که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند
راستگاران بلندنام شوند
کجروان نیم پخته خام شوند
یوسف از راستی رسید به تخت
راستی کن، که راست گردد بخت
گر بدی دامنش گرفت چه باک؟
چکند دست بد به دامن پاک؟
راست گوینده راست بیند خواب
خواب یوسف که کج نشد، دریاب
چون درو بود راست کرداری
خواب او گشت قفل بیداری
چون به نیکی درید پیرهنی
شد مسخر چو مصرش انجمنی
پیرهن کین بود مقاماتش
دیده روشن کند کراماتش
گو بدر بر تن نکو رفتار
پوستین گرگ و پیرهن کفتار
دامنی را که در کشی ز هوا
این اثرها کند، رواست، روا
به گزاف آنچنان عزیز نشد
که گرفتار خفت و خیز نشد
چون خیانت نکرد با دل جفت
راست آمد هر آن حدیث که گفت
پاک دل را زیان به تن نرسد
ور رسد جز به پیرهن نرسد
از دو چاه و دو گرگ دیده شکنج
چه عجب گر رسد به جاه و به گنج؟
گرگ اول چو بیگناه آمد
نام او در کتاب شاه آمد
گرگ آخر چو در فضیحت ماند
ایزد او را به نام خویش بخواند
گر غلامی عزیز گردد و شاه
نه عجب، چون بری بود ز گناه
ور شود شاه خواجه جانی
عجب اینست و نیست ارزانی
قول و فعل تو تا نگردد راست
هر چه خواهی نمود جمله هباست
کور و کر گرنهای ز چاه مترس
راست باش و زمیر و شاه مترس
استوار و شجاع باش و دلیر
در نفاذ امور شرع چو شیر
بنده شرع باش و راتب او
مگذر از شرع و از مراتب او
عقل را شرع در کنشت کند
جبن را شرع خوب و زشت کند
صدق چون راست شد روانت را
بیرعونت کند گمانت را
آخرین یار اولیا صدقست
اولین کار انبیا صدقست
هر که زین صدق دم تواند زد
در ولایت قدم تواند زد
تا نگردد درون و بیرون راست
بوی صدق از تو برنخواهد خاست
صدقت از نار خود سقیم کند
صبر در صدق مستقیم کند
صادقان را رجال گفت خدای
خنک آنکو به صدق دارد رای
صدق آیینه ایست حال ترا
روی نفس تو و کمال ترا
تا تو باشی، ز راستی مگذر
مکش از خط راستگاران سر
صدق میزان کردهها باشد
و آنچه در زیر پردهها باشد
گر چو بوبکر صدق کرداری
جز خدا و رسول نگذاری
راستی ورز و رستگاری بین
یار شو خلق را و یاری بین
صادقی، هر چه جز خداست بباز
از بد و نیک با خدا پرداز
ترسکاری، به راست رفتن کوش
ور نداری، تو خود نداری هوش
گر حکیمی دروغ سار مباش
با کژو با دروغ یار مباش
اوحدی مراغهای
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست
******
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار
******
اشعار در مورد صداقت و راستگویی
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
******
راستی پیشه گیر و ایمن باش
که رهاننده تو بس باشد
سعدی
******
راستی پیش آر یا خاموش کن
وانگهان رحمت ببین و نوش کن
******
جز مقام راستی یک دم مهایست
هیچ لالا مرد را چون چشم نیست
******
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
مولانا
******
شعر ناب در مورد صداقت
وگر زانکه گویی سخن راست گوی
به جز راستی زیور آن مجوی
******
حرفی که نهی به راستی نه
کز هر هنریست راستی به
******
سخن را زیوری چون راستی نیست
جمال مه بجز ناکاستی نیست
******
چون گماری به کار اندیشه
شیوه راستی کنی پیشه
جامی
******
اشعار در مورد صداقت و راستگویی
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور
انوری
******
مایه و تخم همه خیرات یکسر راستی است
راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب
******
عدل است و راستی همه آثار عقل پاک
عقل است آفتاب دل و عدل ازو ضیاست
******
شعر در مورد صداقت و راستی
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دگر انشا کند
******
دانش آموز و سر از گرد جهالت بفشان
راستی ورز و بکن طاعت و حیلت مطراز
ناصر خسرو
******
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
******
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
حافظ
******
شعر دلنشین در مورد صداقت
حاصلی غیر از جگر خوردن ندارد راستی
نان به خون تر میشود صبح صداقت کیش را
******
قدم ز جاده راستی برون مگذار
که تیر راست خجل از نشان نمیگردد
******
سخن راست خدنگی است که زهرآلودست
جگر شیر که دارد که به جرأت شنود؟
صائب تبریزی
*******
با توانایی صداقت توأم است
گر خود آگاهی همین جام جم است
اقبال لاهوری
_________________________________________________________________________________________________________________________________________________________
خرد اندوزی, خرد ورزی و خردگرایی
خرد اندوزی, خرد ورزی, خردگرایی, خرد بینی, خرد گویی و خرد سنجی چشم و گوش ودهن از دیدگاه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه جهانتابش.
حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی, بهترین آفریده خدا را خرد میداند و شاهنامه جهان آشنا را با نام خدایی شروع می کند که خرد را آفریده است و خرد بهترین آفریدۀ اوست:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راهِ داد
خرد را با چشم و گوش و زبان بازتاب داد
از دیدگاه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی, خرد است که هم نگهبان زندگی ماست و هم نگهبان سه پاسبان وجود که عبارتند از چشم و گوش و زبان. حکیم فرزانه فردوسی باور دارد که خرد با پاسبانی و نگهبانی از واردات و صادراتِ چشم و گوش و زبان، موجب خوشبختی انسان می شود:
نخست آفرینش، خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خردمند باش و بی آزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش
خرد پیش حکیم فرزانه فردوسی از عقل جزیی متمایز است و بنابراین فرمانبر اهریمن و نفسانیت نیست:
به نیکی خرد رهنمای تو باد
زمین و زمان خاکپای تو باد
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیاید سوی کیش اهریمنی
خردمند سخن سنجیده می گوید و بادبان خرد را به کار می گیرد تا راه درست را بیابد و در عین حال به موقع هم از لنگر سخن استفاده می کندو هر چه را به ذهنش می رسد، بر زبان نمی راند:سخن لنگر و بادبان با خردبه دریا خردمند چو بگذرد دانش و قدرت:فردوسی دانش را با قدرت پیوند می که نگاه فردوسی مثبت است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
خرد و نیکبختی
خوشبختی هر دو دنیای ما, در گرو حسن استفاده از خرد است:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وَزویت غمیست
وزویت فزونی، وزویت کمیست
انسان بی خرد، کور است و راهش را گم می کند:
خرد چشمِ جانست چون بنگری
تو بیچشم، شادان جهان نسپری
خرد و صلح طلبی
حکیم فرزانه فردوسی بر آن است که به راه انداختنِ جنگ و کین توزی از سر بی خردی است و جنگ طلبی، آبروی انسان را بر باد می دهد. جنگ طلبی به کین توزی آغشته است و خردمندی بر اراده نیک:
به دانش نیاید سر جنگجوی
نباید به جنگ اندرون، آبروی
سر مرد جنگی، خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد
کینه از جنس آتش است و خرداز جنس آب و ابلیس هم بی خرد است و فرمانروای خوب, به آشتی تمایل دارد نه به جنگ:
یکی پر ز آتش، یکی پر خرد
خرد با سرِ دیو کی برخورد
خرد باید اندر سر شهریار
که تندی و تیزی نیاید به کار
تو را خشم با آشتی گر یکیست
خرد بی گمان نزدِ تو، اندکیست
خرد و افزون خواهی
دشمن خرد، طمع و زیاده خواهی و به قول دانای فرزانه فردوسی(آز) است و آزِ تاج و تخت هم خرد را نابود می کند و هم دادگستری را پایمال می کند. نمونه دارندگان این آز در شاهنامه، برادران ایرج(سلم و تور) و اسفندیار هستند:
پزشک تو پندست و داد و خرد
مگر آزِ تاج، از دلت بستُرَد
خردمند می داند که دنیا فانی است لذا فزون خواهی پیشه نمی کند:
فزونی نجست آن که بودش خرد
که برما بد و نیک هم بگذرد
حکیم فرزانه فردوسی می گوید نیاکان مانیزبرخردورزی تاکید موکد داشتند:
کسی را که کوتاه باشد خرد
به دین نیاکان خود ننگرد
فرمانروای ستمگر، پاس خردمندی و خردمندان را نمی دارد:
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
غرور و خردمندی
و اما خودرایی غیر از خردمندی است و مغرور شدن به خرد، عین بی خردی است و خردمند حقیقی کسی است که خرد دیگران را به خرد خود می افزاید. اگر گمان کنی داد و وام خرد را گزارده یی و همه چیز می دانی، روزگار بلایی به سرت می آورد که دوباره به جای اول بودی:
چو گویی که وامِ خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
______________________________________________________________________________________________________